خدیا...

دختر و پسری سوار بر موتور بودند .................
دختر عزیزم یواشتر برو من میترسم ! پسر نه اینجوری خوبه زودتر میرسیم
دختر خواهش میکنم من خیلی میترسم ! پسر خب پس اول بگو دوستم داری ؟ دختر دوستت دارم حالا یواشتر برو !
پسر منو محکم بغل کن ........... دختر دستاشو دور پسر حلقه کرد وگفت حالا یواش برو دیگه !
پسر کلاه کاسکت منو روی سرت بذار اخه اذیتم میکنه !
روز بعد .................. حادثه ای در روزنامه نوشته شده بود !
یک موتور سیکلت با ساختمانی برخورد کرد و در این حادثه یکی زنده ماند و دیگر جان باخت !
پسرجوان از خالی شدن ترمز اگاهی یافته بود ............... پس بدون اینکه دختر را مطلع کند با ترفندی کلاه را بر سر او گذاشت
و خواست برای اخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خود را در اغوش عشقش تصور کند .............. وسرانجام او رفت تا عشقش زندگی کند !

برچسب ها: خدیا... ,

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 2 ]

[ شنبه 9 اسفند 1393 ] [ 15:29 ] [ بیتــــbitaـــــا ] [ بازدید : 1162 ] [ ]
آخرین مطالب